👇

اِدا و زنگِمن

رروزگاری دختری کوچک به نام اِدا بود. خانواده‌اش آنقدر فقیر بودند که تمام پس‌اندازشان در یک شیرینی‌خوری جا می‌شد. آنها پول کافی برای زندگی در یک خانه معمولی نداشتند. در عوض، اِدا با مادرش و برادر کوچکش، آلن، در کلبه‌ای نزدیک به یک آهن‌قراضه‌فروشی در حاشیه شهر زندگی می‌کرد.

اِدا در حال رفتن به مدرسه است
اِدا در پیش‌زمینه در حال ترک خانه برای رفتن به مدرسه است و در پس‌زمینه، خانه‌ی او و انباری از زباله‌ها دیده می‌شود. اِدا یک کوله‌پشتی قهوه‌ای با بندهای زرد روی شانه دارد. در سمت چپ او، یک خودروی قرمز فولکس‌واگن بیتل بدون چرخ و از کار افتاده قرار گرفته است؛ تنها یکی از چراغ‌های جلو آن با سیم‌هایش آویزان مانده است .جلوی ماشین، دو تایر، دو جعبه – که یکی از آن‌ها جعبه‌ای چوبی با سطلی افتاده روی زمین است – و یک قوطی خالی در میان چند گیاه با گل‌های زرد دیده می‌شود.در پس‌زمینه، خانه‌ی اِدا قرار دارد. مادر و برادرش آلن در حال دست تکان دادن برای خداحافظی هستند و سگ خانواده روی زمین نشسته است. آلن روی دو پله‌ی ورودی خانه نشسته، موهای کوتاه و تیره دارد و پیراهن سفید آستین‌کوتاهی به تن کرده که لبه‌ی آستین‌ها و پایین آن با نوارهای قرمز تزئین شده است. او شلوارک آبی پوشیده و پابرهنه است. (پایان توصیف)

در نقطه‌ای دور، در انتهای دیگر شهر، مخترع مشهوری به نام زنگِمن زندگی می‌کرد. او فوق‌العاده ثروتمند بود. هیچ برگ کاغذی در دنیا به اندازه‌ای بزرگ نبود که بتواند موجودی حساب بانکی او را با تمام اعداد و صفرهایش نشان دهد! او در یک خانه عظیم با استخر، سرسره آبی، پلکان‌ها و برج‌های فراوان، صدها پنجره و آنقدر اتاق زندگی می‌کرد که اغلب خودش نیز در آن‌ها گم می‌شد. عمارت زنگِمن در بالای یک تپه قرار داشت. او از آنجا می‌توانست کل شهر را زیر نظر داشته باشد.

زنگِمن، ستاره مجلات.
مجلات معتبر («ستاره‌ها»، «پول»، «ثروتمندترین مرد») که روی جلد آنها تصویر زنگِمن و ویلایش دیده می‌شود. (پایان توصیف)

کامپیوترها از زمانی که کودک بود، زنگِمن را مجذوب کرده بودند. وقتی جوان بود، کامپیوترها ماشین‌های عظیمی با کابل‌های فراوان و پنکه‌های بلند و پرسر و صدا بودند. در مدرسه، زنگِمن کوچک اغلب رویای کارهایی را در سر می‌پروراند که با کامپیوترها انجام می‌داد اگر فقط کمی کوچک‌تر می‌شدند — آنقدر کوچک که بتوان آنها را در چیزهای سرگرم‌کننده دیگر تعبیه کرد.

رویای زنگِمن جوان
زنگِمن در کودکی روی صندلی پشت میز مدرسه نشسته است. از سرش شش حباب فکر خارج می‌شود که ایده‌های او برای جاهایی که می‌توان کامپیوتر کار گذاشت را نشان می‌دهد: یک سیستم تماس تصویری، یک بلندگو، یک ماشین لباسشویی، یک اسکیت‌برد با کنترل رادیویی روی مانیتور بزرگ کامپیوتر، یک کامپیوتر مچی و یک کامپیوتر شانه‌ای با مانیتور و صفحه کلید. زنگِمن موهای خاکستری، پیراهن بنفش تیره با راه‌راه های آبی، شلوارک آبی، کفش قهوه‌ای و جوراب سفید دارد. او عینک و یک ساعت بزرگ روی مچ چپش wear می‌کند. روی میز یک دفترچه باز، یک مداد زرد و یک پاک‌کن وجود دارد، در حالی که کیف مدرسه قهوه‌ای او از کنار میز آویزان است. (پایان توصیف)

اول، کامپیوتری را در اسکیت‌بورد خود می‌ساخت تا صداهای جذابی هنگام سوار شدن ایجاد کند — شاید صدای آژیر ماشین آتش‌نشانی یا صدای پرتاب موشک. سپس از کامپیوتر برای اختراع دستگاه‌های بستنی‌سازی استفاده می‌کرد! کامپیوتر مزه‌های هیجان‌انگیز را مخلوط می‌کرد و حتی بستنی را می‌فروخت. دستگاه‌هایی در هر گوشه خیابان وجود داشت، و او می‌توانست هر زمان که دلش می‌خواست بستنی با مزه مورد علاقه‌اش را و به هر میزان که می‌خواست، تهیه کند. بعد از آن، ربات نظافتچی و دستگاه مرتب‌کننده بلوک‌ها می‌ساخت تا اتاقش همیشه مرتب و تمیز باشد. زنگِمن هر روز ایده‌های جدید و خلاقانه‌ای مانند اینها داشت. او جز این به چیز دیگری فکر نمی‌کرد.

با گذشت سال‌ها، زنگِمن بزرگ‌تر شد و کامپیوترها کوچکتر شدند. در واقع، تا زمانی که او مدرسه را تمام کرد، آن‌ها به قدری کوچک شده بودند که در جیبش جا می‌شدند. کوچک‌ترین آن‌ها حتی بر روی نوک انگشتش جا می‌گرفتند.

کامپیوترها از بالاخره می‌توانم تمام ایده‌هایم را به چیزهای واقعی تبدیل کنم!زنگِمن با هیجان گفت و بلافاصله به کارش پرداخت. او راه‌هایی پیدا کرد تا کامپیوترهای کوچک را در انواع مختلفی از چیزها قرار دهد تا آن‌ها را حتی بیشتر سرگرم‌کننده و مفید کند. و سپس آن‌ها را فروخت.

دستگاه بستنی‌سازی اصلی زنگِمن
ماشین بستنی‌سازی اصلی زنگِمن. این دستگاه به رنگ آبی یخی است و شبیه به دستگاه فروش نوشیدنی است، اما به جای لیوان، یک قیف وجود دارد که با بستنی پر می‌شود. above the dispenser there is a monitor showing the variety that is distributed, in this case pineapple ice cream. در سمت چپ، شیار برای انداختن سکه، دکمه‌های مختلف برای انتخاب طعم و سوراخ برگشت سکه قرار دارد. در بالای دستگاه یک تابلو گرد سفید با تصویر یک اسکوپ بستنی صورتی آبنباتی در قیف نصب شده است. در پشت دستگاه، تجهیزات خنک‌کننده با لوگو "Z" زنگِمن قرار دارد. (پایان توصیف)

بزرگ‌ترها و بچه‌ها اختراعات او را دوست داشتند. همه بچه‌ها می‌خواستند یکی از اسکیت‌بردهای او را داشته باشند — با آخرین صداها برای نمایش به دوستانشان در مدرسه. بچه‌ها همچنین اختراع بلندگوی او را دوست داشتند که می‌توانست به‌طور آنی هر آهنگی را که درخواست می‌کردید پخش کند. و البته، همه از بستنی که هر بعدازظهر از دستگاه بستنی‌ساز اتوماتیک و فوق‌العاده خوشمزه زنگِمن سرو می‌شد، لذت می‌بردند. همه چیز به نظر جادو می‌رسید، اما راز آن ساده بود: کامپیوترهای کوچکی که زنگِمن در دستگاه‌هایش ساخته بود، همه چیز را ممکن می‌کرد.

اسکیت‌برد زنگِمن
اسکیت‌برد الکتریکی اصلی زنگِمن که ردی آبی از نت‌های موسیقی و دایره‌های رنگی بر جای می‌گذارد. تنها زانوها، جوراب‌های سفید و کفش‌های سبز زیتونی با کف سفید کودک سوار بر آن نشان داده شده‌است. (پایان توصیف)

این اختراعات در مدرسه اِدا بسیار محبوب بودند و بسیاری از دوستانش با اسکیت‌بوردهای باحال اینور و اونور می‌رفتند. اِدا اغلب ناراحت بود، چون مادرش نمی‌توانست هیچ‌کدام از آن وسایل عالی را برایش بخرد: نه اسکیت‌بورد، نه اسپیکر، نه بستنی.

خوشبختانه، اِدا درست کنار اوراقچی زندگی می‌کرد. آنجا پر از ابزارک‌های خراب و قطعات زنگ‌زده بود، که او آن‌ها را سر هم می‌کرد تا چیزهای جدید و جالبی بسازد، مثل یک ماشین چوبی (سوباکس) که او و آلن با غرش از تپه پایین می‌راندند، یک آسیاب بادی، و هیولاهای ترسناک اوراقی، که او و آلن با هم با آن‌ها مبارزه می‌کردند. او همچنین وسایل مفید زیادی پیدا می‌کرد—مثلاً یک تلفن همراه قدیمی. صفحه نمایش آن شکسته بود، اما می‌توانست آن را تعمیر کند، و اگرچه در اوراقچی اینترنت نبود، می‌توانست در جای دیگری به آن دسترسی پیدا کند.

اِدا مشغول تعمیر است
اِدا در آزمایشگاه غیرموفقش به اشیاء مشغول دست‌کاری است. اِدا روی یک ظرف آب واژگون نشسته و با یک پیچ‌گوشتی زرد در حال تعمیر است. روی میز همچنین انبردست سبز، چکش قرمز، یک چندراهی سفید و یک دستگاه دیگر وجود دارد. اِدا روی میزی نشسته که از یک تخته چوبی تشکیل شده و بر روی دو بشکه روغن (یکی خاکستری و یکی قرمز) و یک گهواره چوبی کوچک قرار دارد. پشت اِدا، یک ماشین لباسشویی، لوله‌ها و یک تخته وجود دارد. در مقابل میز غیرموفق، لاستیک‌ها و یک تلفن قدیمی با سیم معیوب قرار دارد. آلن به سمت اِدا می‌آید و یک پنکه زرد را بالای سرش نگه داشته است. آلن اکنون جوراب‌های سفیدی به پا و کفش‌های زردی پوشیده است. (پایان توصیف)

اِدا آنقدر از تعمیر کردن و ور رفتن با اشیای شکسته در آهن‌قراضه‌فروشی لذت می‌برد که اسکیت‌بوردها و بستنی را کاملاً فراموش کرده بود.

چون همه اختراعات زنگِمن رو خریدن، خیلی زود زنگِمن تبدیل شد به پولدارترین آدم دنیا. با اون همه پولش، یه کامپیوتر طلایی گنده خرید با کیبوردی که از جواهر درست شده بود و گذاشتش توی بزرگ‌ترین اتاق عمارتش. از همون‌جا، با اینترنت می‌تونست همه کامپیوترهای کوچیکی رو که توی اختراعاتش کار گذاشته بود کنترل کنه.

تمام کاری که باید می‌کرد این بود که کلید مناسب را روی کامپیوتر طلایی فشار دهد، و بلافاصله تمام ماشین‌های بستنی‌سازی در شهر فقط بستنی وانیلی می‌دادند. اگر زنگِمن می‌خواست مردم بستنی شکلاتی بخورند، کلید بستنی شکلاتی را فشار می‌داد. اگر دستور بستنی لیمویی می‌داد، دستگاه‌ها فقط بستنی لیمویی تولید می‌کردند. زنگِمن اختراعاتش را دوست داشت و همیشه از اینکه دستگاه‌هایش چقدر خوب و شگفت‌انگیز کار می‌کنند، هیجان‌زده می‌شد. گاهی اوقات مردم وقتی طعم مورد علاقه‌شان در دسترس نبود، ناامید می‌شدند، اما چه کاری از دستشان برمی‌آمد؟ به هر حال، در هر گوشه خیابان بستنی وجود داشت.

یک کامپیوتر طلایی
زنگِمن روی یک صندلی دسته‌دار طلایی با پشتی بلند قرمز رنگ که در بالای آن لوگوی "Z" زنگِمن قرار دارد، نشسته و مقابل کامپیوتر طلایی خود قرار گرفته. او یک پولیور یقه‌دار بنفش و شلوار آبی کمرنگ به تن دارد. کامپیوتر دارای چهار مانیتور تزئینی در اندازه‌های مختلف است که پشت هر یک از آنها لوگو نقش بسته. این کامپیوتر در یک میز کار چوبی گرانقیمت تعبیه شده که یک کابل خاکستری از آن خارج شده و به محافظ برق صفحه قبلی متصل است. (پایان توصیف)

زنگِمن از فشار دادن کلیدهای براق و تماشای مردم در حال بستنی خوردن، لذت زیادی می‌برد. او هر روز ساعت‌های زیادی را جلوی کامپیوتر طلایی‌اش صرف این کار می‌کرد. او بارها و بارها از طریق یک تلسکوپ بلند به شهر نگاه می‌کرد و مشاهده می‌کرد که اختراعاتش با چه دقتی دستورات او را انجام می‌دهند.

وقتی زنگِمن پای کامپیوتر طلاییش نمی‌نشست، سرگرم این بود که کامپیوترهای کوچیکش رو توی وسایل جدید جاساز کنه و بعد هم اونا رو بفروشه. مثلاً ماشین لباسشویی ساخت که وقتی لباست شسته می‌شد، یه پیام می‌فرستاد روی گوشیت. یا جاروبرقی‌هایی درست کرد که به‌جای سر و صدای اعصاب‌خردکن، آهنگای شاد پخش می‌کردن. حتی لامپایی اختراع کرد که با یه بشکن روشن و خاموش می‌شدن و ماشین‌هایی که بهت می‌گفتن نزدیک‌ترین فروشگاه مواد غذایی کجاست.

تقریباً در هر وسیله‌ای در جهان یک رایانه‌ی زنگِمن استفاده میکرد. همه‌ی اختراعات او در ابتدا ضروری به نظر نمی‌رسیدند، اما مردم هر چیزی را که او می‌ساخت می‌خریدند. اوضاع همین‌طور بود. همه دستگاه‌هایی را می‌خواستند که توسط زنگِمن، بزرگ‌ترین مخترع جهان، ساخته شده بود.

همه با زنگِمن
منظره شهری با خانه‌ها و مغازه‌ها، با یک خیابان مرکزی که به سمت راست می‌پیچد. در جاده یک خودرو و یک دوچرخه‌سوار دیده می‌شود. کودکان و بزرگسالان مختلفی در حال راه رفتن یا اسکیت‌بردسواری هستند، برخی بستنی می‌خورند در حالی که دیگران از دستگاه‌های اصلی زنگِمن بستنی خریداری می‌کنند. (پایان توصیف)

یه روز زنگِمن با خودش گفت: «امروز دلم می‌خواد از نزدیک ببینم چی اختراع کردم.» تلسکوپ بزرگشو جمع کرد، از پله‌های بلند عمارتش پایین رفت و راه افتاد سمت شهر، پر از هیجان که بالاخره می‌خواد با دستگاه‌های باحال خودش حال کنه.

بیایید قدم بزنیم
زنگِمن از پله‌های عمارتش که بر فراز تپه قرار دارد به سمت شهر پایین می‌آید. خانه‌ی زنگِمن روی یک تپه ساخته شده است. نمای جلویی آن آبی با پنجره‌های بزرگ است؛ برج‌ها به رنگ آبی تیره‌اند و از یکی از پنجره‌ها سرسره‌ای زرد آغاز می‌شود که به استخر بزرگی با دو درخت نخل ختم می‌گردد. سقف‌ها قرمز هستند و بر بالاترین برج یک آنتن نصب شده است. در دو طرف پله‌هایی که از تپه پایین می‌آیند درختان همیشه‌سبز وجود دارند. (پایان توصیف)

شاید یه گردش کوچیک چندتا ایده‌ی تازه هم بهم بده. راستشو بخوای، اختراع‌های آخرم اون‌قدر به درد بخور نبودن که اولی‌ها بودن...» زنگِمن با خودش فکر کرد. «ولی دستگاه‌های بستنی‌سازم بی‌رقیب بودن و همیشه بی‌رقیب هم می‌مونن»، بلافاصله با غرور تو دلش گفت، همون‌طور که از کنار یه گروه آدم رد می‌شد که همگی داشتن بستنی نارگیلی می‌خوردن ، طعم مخصوص امروز بود بود.

پیرزن و تبلیغ
تبلیغاتی برای بستنی زنگِمن (صفحه تبلیغاتی سه‌لتی)، اسکیت‌برد الکتریکی زنگِمن و ماشین لباسشویی زنگِمن. معلم ریاضی، خانم گرنت، در مقابل این بیلبوردها در حال گذر است. خانم گرنت یک بانوی مسن با موهای سفید کوتاه است. او یک تی‌شرت سبز روشن و پولیور سبز نخودی، شلوار قهوه‌ای تیره و کفش پاشنه‌دار سبز روشن به تن دارد. یک کیف دوشی صورتی روشن دارد که در پشتش آویزان است. او یک چرخ دستی کوچک را هل می‌دهد که در آن یک سگ کوچک قهوه‌ای با قلاده و پلاک وجود دارد. (پایان توصیف)

اون حسابی تو تفکراتش غرق شده بود که یکدفعه — بمم!!! — یه چیزی خورد به ساق پاش.

زمان بدی
زنگِمن پس از حادثه با کودک. زنگِمن از شدت درد فریاد می‌کشید در حالی‌که هر دو دستش را بریک ساق پایش گرفته بود. کودک موهای قهوه‌ای دارد که بر اثر فریاد زنگِمن به عقب رانده شد؛ او یک سوییشرت کلاه‌دار آبی روشن و شلوار سبز تیره پوشیده است. در دستش یک اسکیت‌برد برقی قرمزِ زنگِمن را نگه داشته است. (پایان توصیف)

زنگِمن فریادی کشید و به اطراف نگاه کرد تا علت را پیدا کند. کودکی هراسان روبروی او ایستاده بود، یک تخته اسکیت اصل زنگِمن را زیر بغل داشت. کودک به لکنت گفت: «ببخشید، نمی‌خواستم این کار رو بکنم»، اما زنگِمن گوش نمی‌داد. زنگِمن با عصبانیت لنگ‌لنگون راهشو کشید و رفت. یهو یه موزیک خیلی بلند به گوشش رسید.

هیچ‌وقت همچین چیز وحشتناکی نشنیده بود! دور و برشو نگاه کرد و دید صدا از یه بلندگویی میاد که خودش ساخته بود. اون طرف خیابون یه بچه داشت بلندگو رو دستش می‌گرفت. به نظر می‌رسید بچه حال می‌کنه با اون آهنگ‌ها، ولی برای زنگِمن فقط یه سردرد وحشتناک آورد و حالش بدتر شد. اصلاً همچین پیاده‌روی تو ذهنش تصور نکرده بود!

زنگِمن از دست آن دو بچه به شدت عصبانی بود. چطور جرئت کرده بودند از اختراعات او به این شکل استفاده کنند؟ آن شب، خوابش نمی‌برد، بنابراین پشت کامپیوتر طلایی خود نشست. از آنجا، به تمام کامپیوترهای کوچک موجود در اسکیت‌بردها دستوری صادر کرد که دیگر اجازه ندارند در پیاده‌روها حرکت کنند. او همچنین به کامپیوترهای کوچک داخل بلندگوها فرمان داد که موسیقی را فقط با صدای کم پخش کنند، به جز موسیقی مورد علاقه‌اش که فوراً آن را با صدای بلند روشن کرد تا حالش بهتر شود.

گفتگوی شبانه
شهر در هنگام غروب، با خانه‌ها، یک کلیسا، و دو چراغ خیابان. تصاویری از درون خانه‌ها نمایان می‌شوند که اختراعات زنگِمن را نشان می‌دهند که توسط ساکنان خریداری شده‌اند: یک ماشین لباسشویی، یک جاروبرقی زرد، و یک خودروی قرمز، که همگی دارای علامت اتصال به اینترنت هستند. ادامه‌ی تصویر قبلی، که در پس‌زمینه تپه‌ای به همراه خانه‌ی زنگِمن وجود دارد که سیگنال‌های کنترل دستگاه‌های مختلف از آنتن آن ساطع می‌شوند. در تصاویر پدیدار شده، موارد زیر دیده می‌شوند: یک اسکیت‌بورد برقی قرمز، یک لامپ، یک دستگاه بستنی‌ساز و یک توالت، که همگی در حال دریافت فرمان از زنگِمن هستند. (پایان توصیف)

روز بعد در مدرسه اِدا هیاهوی بزرگی بود. در راه مدرسه، اسکیت‌بردهای بچه‌ها از کار افتاده بودند. چرخ‌ها به سادگی ثابت مانده بودند. و کودکان دیگر نمی‌توانستند صدای بلندگوهایشان را زیاد کنند. یعنی چه اتفاقی داشت می‌افتاد؟

همه از کار افتاده
پنج تا بچه‌ی مدرسه‌ای هستن که بلد نیستن اسکیت‌برداشونو روشن کنن. دو تا دخترکلاه ایمنی دارن. یه دختر کوچولو با موهای قهوه‌ای که با دو تا کش زرد بسته، نشسته رو زانوهاش و داره سعی می‌کنه بفهمه چرا اسکیت‌برد دوستش کار نمی‌کنه. چهار تا از بچه‌ها کوله‌پشتی رو دوششونه، ولی اون دختری که کوله‌شو گذاشته کنار یه نیمکت. روی نیمکت هم یه سیب زرد هست و یه بطری آبی روشن با یه گل سفید روش. (پایان توصیف)

اگرچه اِدا صاحب هیچ‌کدام از این وسایل نبود، اما تعجب می‌کرد که چرا اسکیت‌بوردها و بلندگوها ناگهان از کار افتادند. با این حال، او واقعاً وقت زیادی برای فکر کردن به این موضوع نداشت، چون دوباره مشغول ور رفتن و تعمیرکاری بود. او از قطعات سه دوچرخه‌ی خراب، یک دوچرخه‌ی کامل سر هم کرد. اِدا دوچرخه را به عنوان هدیه به مادرش داد تا او مجبور نباشد پولش را صرف بلیط اتوبوس برای رفتن به سر کار کند. برای برادرش نیز، اِدا یک بلندگو ساخت تا او بتواند عصرها که مادرشان هنوز سر کار بود، با قصه‌های خوب به خواب برود.

اِدا گیج شده است
نمای نزدیک از اِدا در حالت متفکر، با کوله‌پشتی و یک دست روی چانه و دست دیگر در کمر. (پایان توصیف)

بعد از چند روز، شوک اولیه در مدرسهٔ اِدا فراموش شد. اسکیت‌بردها هنوز هم نمی‌توانستند روی پیاده‌رو بروند، اما به جز آن، همچنان کار می‌کردند. و بنابراین اکنون بچه‌ها دور زمین بازی چرخ می‌زدند و به موسیقی ملایمی گوش می‌دادند. تنها یک موسیقی مارش عجیب و متکبرانه با همان حجم صدای ثابت به پخش شدن ادامه می‌داد، که برای بچه‌ها کاملاً گیج‌کننده بود.

اِدا عاشق چهارشنبه‌ها بود. هر چهارشنبه، مادرش و آلن به دنبال او به مدرسه می‌آمدند و همگی با هم به کتابخانه می‌رفتند. اِدا همیشه جذب بخش فناوری می‌شد. آنجا کتاب‌هایی با طرح‌های اولیه، دستورالعمل‌هایی برای آزمایش‌ها و توضیحاتی در مورد نحوه کار دستگاه‌های مختلف وجود داشت. اِدا می‌توانست در کتابخانه با تلفن همراهش آنلاین شود. او به سرعت متوجه شد که در اینترنت نیز چیزهای زیادی برای کشف کردن وجود دارد. در آنجا، افراد زیادی ایده‌ها و نکات تعمیراتی خود را به اشتراک می‌گذاشتند تا به دیگران کمک کنند.

در یکی از آن بعدازظهرها، اِدا دو کلمه جدید یاد گرفت: سخت‌افزار و نرم‌افزار. سخت‌افزار کلمه‌ای برای چیزی بود که اِدا از قبل می‌شناخت: وسایل الکترونیکی که بعد از مدرسه با آن‌ها ور می‌رفت، یا وسایلی که می‌توانست در دستانش نگه دارد و سعی کند تعمیر کند یا به چیز دیگری تبدیلشان کند. آنچه برای اِدا کاملاً جدید بود، کلمه نرم‌افزار بود. او به زودی یاد گرفت که این کلمه به معنای دستورالعمل‌هایی است که روی یک کامپیوتر اجرا می‌شوند تا سایر دستگاه‌ها یا کامپیوترها را کنترل کنند. برخی کتاب‌ها این دستورالعمل‌ها را برنامه یا کد می‌نامیدند. با چنین برنامه کامپیوتری، می‌شد، به عنوان مثال، به یک بلندگو گفت که چه آهنگی را پخش کند و با چه شدتی.

بهترین چیز در مورد کشف جدید اِدا این بود که فهمید می‌تواند همان‌طور که با سخت‌افزار ور می‌رفت، با نرم‌افزار هم ور برود. سخت‌افزار با ابزارهایی مانند چکش، مته و پیچ ساخته می‌شود. نرم‌افزار به سادگی با نوشتن دستورات برای سخت‌افزار، یکی پس از دیگری، ساخته می‌شود. زبان جداگانه‌ای برای این کار وجود داشت. زبان برنامه‌نویسی. با نرم‌افزار، اِدا می‌توانست اختراعات خود را حتی مفیدتر کند. او واقعاً می‌خواست زبان برنامه‌نویسی را یاد بگیرد!

غواصی در کامپیوتر
صفحه کامپیوتری که عناصر زبان برنامه‌نویسی به صورت نمادین از آن خارج می‌شوند: «while num > 0»، «init»، «sx=42»، «for»، «v**3». اِدا روی یک صفحه‌کلید سفید با کابل آبی در حال تایپ است، در حالی که دست دیگرش وارد صفحه شده تا برنامه را تغییر دهد («print(msg)»، «a+b+c+d=e»، «if»، «break»، «continue»، «exit()»). در کنار صفحه‌کلید یک مداد و پاک‌کن قرار دارد. (پایان توصیف)

در طول چند هفته‌ی آینده، اِدا بعد از ظهرها را در کتابخانه گذراند. او کتاب‌ها و وب‌سایت‌هایی پیدا کرد که نحوه‌ی کار زبان‌های برنامه‌نویسی و کد را توضیح می‌دادند. برای اِد، این کمی شبیه یادگیری یک زبان مخفی بود، یا مثل مطالعه‌ی لغات در مدرسه. اِدا همه‌ی این‌ها را با اشتیاق جذب کرد. او انتظار داشت اولین برنامه‌اش کار ساده‌ای انجام دهد: «این لامپ را چشمک‌زن کن!»

البته، او می‌خواست برنامه خود را فوراً امتحان کند تا ببیند آیا واقعاً کار می‌کند یا خیر. در انبار اوراقی، او تلفن همراه خود را به یک چراغ کوچک وصل کرد. سپس خطوط کد را در تلفن همراه خود تایپ کرد.

در ابتدا، هیچ اتفاقی نیفتاد. اِدا در این فکر بود که خطا از کجا می‌تواند باشد. چند تغییر کوچک اعمال کرد و دوباره امتحان کرد و... «بله!» چراغ کوچک شروع به چشمک زدن کرد. روشن، خاموش، روشن، خاموش. اِدا با حیرت به چراغ کوچک نگاه کرد. او اولین برنامه‌ی خود را نوشته بود!

اِدا کاملا هیجان‌زده بود. او تمام کارهای بزرگی را که می‌توانست انجام دهد، تصور می‌کرد. اگر فقط کد درست را وارد می‌کرد، می‌توانست اختراعاتش را وادار کند دقیقاً همان کاری را انجام دهند که او می‌خواست. این کار چندان آسان نبود، اما پس از چند هفته، اِدا یک برنامه واقعاً مفید نوشت: برنامه‌ای که باعث می‌شد بلندگوهای آلن نیم ساعت پس از به خواب رفتنش به‌طور خودکار خاموش شوند.

اِدا در کار
اِدا کم‌کم با برنامه‌نویسی آشنا می‌شه. او روی کیبوردی که روی یک زیرانداز خاکستری قرار داره و با یک کابل آبی به یک گوشی هوشمند متصله، تایپ می‌کنه. گوشی هوشمند با یک سیم قرمز به یک کارت الکترونیکی با یک لامپ ال ای دی زرد متصله. گوشی هوشمند توسط یک ترانسفورماتور متصل به یک پریز برق با سیم خاکستری و دوشاخه تغذیه می‌شه. روی میز همچنین موارد زیر هم وجود داره: ۳ کتاب که یکی از اونا بازه؛ یک تخته شاسی و یک مداد؛ انبردست؛ چسب؛ لحیم؛ و یک هویه جدا شده. (پایان توصیف)

اِدا همچنین ایده‌ای برای برنامهٔ بعدی که می‌نوشت داشت. این یک کار مهم‌تر، یک پروژهٔ واقعی بود. احتمالاً تمام تعطیلات تابستان را برای آن نیاز داشت... و به‌سختی می‌توانست صبر کند!

زنگِمن ناراحت
ززنگِمن با دست‌های ضربدری‌شده، با نگاهی متفکر از یکی از پنجره‌های بزرگ خانه‌اش به بیرون خیره شده؛ جایی که پرتوهای خورشید به داخل می‌تابند و فضا را روشن کرده‌اند. (پایان توصیف)

زنگِمن با دست‌های ضربدری‌شده، با نگاهی متفکر از یکی از پنجره‌های بزرگ خانه‌اش به بیرون خیره شده؛ جایی که پرتوهای خورشید به داخل می‌تابند و فضا را روشن کرده‌اند.

زنگِمن با خودش فکر کرد و فکر کرد و تمام شب را در رختخوابش بی‌خوابی به فکر فرو رفت و غلتید و چرخید. صبح روز بعد با پیشانی‌ای عمیقاً درهم کشیده از خواب بیدار شد و تصمیمی گرفت. او باید تغییری ایجاد می‌کرد. زنگِمن پشت کامپیوترش نشست و پشت سر هم برنامه نوشت. در این برنامه‌ها، او دقیقاً مشخص کرد که اختراع‌هایش چه کاری باید انجام دهند و تحت هیچ شرایطی چه کاری نباید انجام دهند. این هرج و مرج باید متوقف می‌شد!

هنگامی که کارش تمام شد، تمام برنامه‌های جدید را از کامپیوتر طلایی‌اش به دستگاه‌های مردم فرستاد. او به بلندگوهایش دستور داد که فقط موسیقی مورد علاقه او را پخش کنند وقتی که در محدوده شنیدن باشد. او به ماشین‌های بستنی‌فروشی برنامه داد که فروش بستنی را در بعدازظهر متوقف کنند. به هر حال، او نمی‌خواست لباس‌های گرانقیمتش در هنگام پیاده‌روی با بستنی لکه دار شوند. تمام روز را پشت کامپیوتر نشست و تایپ و تایپ و تایپ کرد...

تابستان تقریباً نصفش گذشته بود. اِدا جلو پروژه بزرگش ایستاده بود و سرش را می‌خاراند. او از قطعات قدیمی یک اسکیت‌برد ساخته بود و سپس یک موتور به آن وصل کرده بود تا چرخ‌ها بچرخند. با یک اسکیت‌برد موتوری، اِدا می‌توانست بعد از مدرسه حتی سریع‌تر به کتابخانه یا گورستان آهن‌آلات برود. فوق‌العاده کاربردی! اما کار نمی‌کرد. وقتی روی آن می‌ایستاد و دکمه "برو!" را فشار می‌داد، چرخ‌ها حرکت می‌کردند، اما خیلی سریع. اِدا هر بار که شروع می‌کرد از اسکیت‌برد می‌افتاد. بدون توجه به هر کاری که می‌کرد، فقط نمی‌توانست آن را درست کند.

بعد از آن که برای صدمین بار پشتش به زمین خورد، به کتابخانه بازگشت. همیشه پاسخ پرسش‌هایش را آنجا پیدا می‌کرد. و واقعاً، در اینترنت به برنامه‌ای برخورد که کسی برای یک اسکوتر برقی نوشته بود که آن هم نیاز به شروع آهسته داشت. اِدا آن را روی گوشی خود دانلود کرد.

بازگشت به گورستان آهن‌آلات، او چند خط از کد را برای برنامه اسکیت‌بردش تطبیق داد. چند چیز را تنظیم کرد و به تعمیر و اصلاح ادامه داد. در نهایت، پس از چندین تلاش ناموفق، در آخرین روز تعطیلات تابستان، زمان موعود فرارسید. اِدا روی اسکیت‌برد ایستاد و دکمه برو! را فشار داد. اسکیت‌برد شروع به حرکت کرد، ابتدا آهسته و سپس سریع‌تر. کار می‌کرد! سعی کرد ترمز کند. موفق شد! اِدا فریاد شادی سر داد و به سمت پارک حرکت کرد.

اِدا تنها روی اسکیت‌برد
اِدا با اسکیت‌برد الکتریکی خود در پیاده‌روهای شهری در حال حرکت است. اسکیت‌برد اِدا آبی رنگ با چرخ‌های خاکستری و صورتی است؛ بخش الکترونیکی آن در بالای اسکیت‌برد نصب شده (برخلاف اسکیت‌بردهای زنگِمن که بخش الکترونیکی در زیر قرار دارد). اِدا با هر دو دست یک کنترل از راه دور با آنتن کوتاه در دست دارد تا آن را هدایت کند. پشت سر اِدا، ماری و تونی قرار دارند که اسکیت‌بردهای خود را زیر بغل حمل کرده و با حیرت به اِدا نگاه می‌کنند که از کنارشان عبور کرده و جلوتر رفته است. ماری موهای مشکی بلندی با دو بافته که با کلیپس‌های نارنجی بسته شده دارد، گوشواره‌های زرد، پیراهن صورتی با آستین‌های سفید و راه‌راه های افقی بنفش، دامن سفید، کفش کتانی سفید و زرد، جوراب سفید، کلاه سفید با لبه های زرد و کوله‌پشتی بنفش روشن به تن دارد. ماری یک پای مصنوعی آبی رنگ دارد. اسکیت‌برد او آبی با چرخ‌های زرد است. تونی موهای قرمزی دارد که در دو طرف به طور کوتاهی چیده شده. او یک سوییشرت آبی، شلوار سبز تیره و کفش سفید به تن دارد. کوله‌پشتی قرمزی با inserts سفید و بندهای شانه دارد. یک دستش کنار دهانش است. اسکیت‌برد او بنفش با چرخ‌های نارنجی است. یک پدر با پسرش نیز در جهت مخالف در حال راه رفتن هستند: پدر کت آبی چهارخانه و شلوار آبی به تن دارد و یک کیف قهوه‌ای در دست دارد. او به اِدا لبخند می‌زند. پسرش پیراهن آبی، شلوارک آبی، کفش سفید، کوله‌پشتی قهوه‌ای و کلاه قرمز و سفید دارد. او یک اسکیت‌برد زنگِمن زرد رنگ با چرخ‌های قهوه‌ای روشن زیر بغل دارد و به اِدا لبخند می‌زند. در پس‌زمینه یک نانوایی با پنجره‌های بزرگ دیده می‌شود که از داخل آن نان‌ها قابل مشاهده است. این نانوایی یک سایه‌بان راه‌راه سبز و سفید در گوشه دارد و یک تابلوی پیاده‌رو با لیست محصولات. در بالا، یک پرتزل بزرگ به نمایش گذاشته شده است. روی جاده یک گودال آب وجود دارد که رنگ آبی آسمان را منعکس می‌کند. (پایان توصیف)

وقتی اِدا در اولین روز پس از تعطیلات تابستان با اسکیت‌بردش به مدرسه رفت، بقیه بچه‌ها شگفت‌زده شدند. در هنگام زنگ تفریح، دانش‌آموزان کنجکاو همکلاسی‌هایش دورش را گرفتند. دیگران پرسیدن؟ چطور می توانی با اسکیت بورد در پیاده رو اسکیت سواری کنی.

اِدا در مرکز توجه
اِدا روی اسکیت‌بردش وایستاده و دورش پر از بچه‌هاست. ماری یک طرف ایستاده، به اسکیت‌برد اِدا اشاره می‌کند و چیزی می‌گوید. کنار ماری، کنراد ایستاده؛ موهای کوتاه بلوند دارد، یک کلاه ایمنی خاکستری تیره سرش است، عینک زده، پیراهن سبز با یقه و سرآستین سفید پوشیده، شلوار آبی روشن با لبه‌های سفید و کفش‌های خاکستری با کف سفید به پا داره. او یک اسکیت‌برد قرمز با چرخ‌های نارنجی دارد. پشت سر اِدا چهار بچه‌ی دیگر جمع شده‌اند. آن طرف‌تر، تونی با لبخند ایستاده؛ یک دستش زیر چانه‌اش است و با دست دیگر کلاه ایمنی زردش را از بند گرفته. (پایان توصیف)

اِدا لحظه‌ای فکر کرد و سپس گفت: "فکر نمی‌کنم مشکل از اسکیت‌بردهای شما باشد، بلکه احتمالاً از نرم‌افزار داخل آنهاست. به احتمال زیاد در نرم‌افزارشان برنامه‌ریزی شده که اجازه حرکت روی پیاده‌رو را ندارند. اما میشه تغییرش داد!"

اسکیت‌برد و لی‌لی
یه نقاشی لی‌لی با گچ روی آسفالت کشیده شده. عددها به ترتیب توی خونه‌ها هستن: اول ۱ و ۲ پشت سر هم، بعد ۳ و ۴ کنار هم، بعد ۵ و ۶، و بعد ۷ و ۸ کنار هم. عدد ۹ دیگه توی خونه نیست، بلکه توی یه نیم‌دایره بزرگ‌تره که بعد از خونه‌های ۷ و ۸ قرار گرفته. بین عدد ۱ و ۲ یه بطری آبی با خال‌های سفید دیده می‌شه. یه اسکیت‌برد زرد رنگ از برند زنگِمن با چرخ‌های نارنجی هم کنار نقاشی افتاده که در واقع عدد ۱ رو پوشونده. (پایان توصیف)

آن عصر، اِدا نظریه خود را روی اسکیت‌برد همکلاسی‌اش تونی آزمایش کرد. او تقریباً تمام شب را به صورت مخفیانه کار کرد و فردا تونی توانست دوباره روی پیاده‌رو اسکیت‌بردسواری کند. متأسفانه، اسکیت‌بردش دیگر نمی‌توانست صداهایی را که والدینش از زنگِمن خریده بودند، تولید کند. در عوض، هر ۱۰ دقیقه یک بار صدای عجیبی شبیه به آروغ کشیده و طولانی از خودش درمی‌آورد. اِدا می‌دانست که چنین خطاهای کوچکی ممکن است همیشه در برنامه‌ها ظاهر شوند. اما اسکیت‌برد تونی که حالا مثل آروغ زدن صدا می‌داد، واقعاً خنده‌دار بود.

بیشتر و بیشتر بچه‌ها بعد از مدرسه به دیدار اِدا در گورستان آهن‌آلات می‌آمدند و او به آن‌ها کمک می‌کرد تا برنامه‌های اسکیت‌بردهایشان را بازنویسی کنند. بعضی از همکلاسی‌هایش از این کشف جدید بسیار هیجان‌زده بودند. با کد نرم‌افزار می‌شد کارهای باورنکردنی انجام داد! آن‌ها می‌خواستند هرچه اِدا درباره زبان‌های برنامه‌نویسی می‌دانست یاد بگیرند و خیلی زود دوباره توانستند اسکیت‌بردسواری کنند، هر جایی که دلشان می‌خواست.

تجهیزات الکترونیکی دست‌ساز
یک باتری سبز با سیم‌های قرمز و زرد، یک چندراهی برق، چسب، یک رول لحیم و دو مداد. (پایان توصیف)

ولی همه‌اش این نبود. با اون نرم‌افزار اونا میتونستند به اسکیت‌برد هاشون قابلیت های جدید و باحال اضافه کنند. ماری به اسکیت‌برد خود لامپ های LED رنگارنگی وصل کرد که وابسته به سرعت نور های مختلفی میداد. کنراد برای سرعت بیشتر پره های قدیمی خود را به اسکیت بردش وصل کرد.

اِدا، تونی، ماری و کنراد بعد از ظهر های زیادی را داخل قراضه فروشی میگذراندند. اونا حتی یه کارگاه ایجاد کردند که در اونجا میتونستند ساعت ها برنامه هاشون رو ارتقا بدهند، در حالی که به آهنگ هایی گوش میدادند، با اسپیکری که اِدا برای آلن ساخته بود.

«بلندگوهای برادرت خیلی از مال ما بلندتر هستند،» تونی که مشغول نصب یک سرعت‌سنج به کلاهش بود، اشاره کرد. «مطمئنم این هم به خاطر نرم‌افزارش است،» ماری گفت.

آن‌ها با هم، نرم‌افزار بلندگوها را نیز تغییر دادند. بعد موسیقی را در بلندترین حالت ممکن گذاشتند و با هم به طور دیوانه‌واری رقصیدند.

جشنواره دست‌ساز
بچه‌‌ها در آزمایشگاهی در محل اوراق فروشی، در زیر ایوان خانه‌ی اِدا هستن. اِدا روی یک محفظه آب نشسته و یک پاش رو زیر خودش خم کرده و از هویه لحیم‌کاری استفاده می‌کنه. کنراد کنارش ایستاده و بلندگو رو جدا می‌کنه. ماری روی دو لاستیک نشسته و یک دستش رو روی میز و اسکیت‌بورد وارونه‌اش که سیم‌هایی ازش بیرون زده‌، گذاشته. او با آلن صحبت می‌کنه که دستاش رو روی همون میز گذاشته. وسایل زیر هم روی میز وجود دارد: انبردست، دو آچار، یک قرقره لحیم، یک قوطی رنگ آبی (یه کم رنگ روی میز خشک شده) و یک پارچ و دو لیوان که توش یک نوشیدنی صورتیه. تونی داره اسکیت‌بورد خودش که بال‌های زرد اضافه و یک پنکه داره رو آزمایش میکنه. از اسکیت‌بورد، گاز خارج میشد . ماری و مادر اِدا در حال رقصیدن روبروی یکدیگر هستند. آلن، اِدا و کنراد در حال رقصیدن به صورت دایره‌ای هستند. در سمت راست یک اسپیکر قرار دارد که روی یک بشکه روغن قرار گرفته. نزدیک اسپیکر دو موش در حال رقصیدن هستند. تونی در حال پریدن از میان تایرها است. سگ اِدا در حال زوزه کشیدن است و از دهانش دو نت موسیقی تحریف شده خارج می‌شود. (پایان توصیف)

هر روز، اِدا و دوستانش برای بعدازظهرشان با هم برنامه ریزی می‌کردند. از یک ماشین بستنی‌سازی خراب، یک ماشین جدید ساختند که می‌توانست بستنی را به هر شکل و رنگ قابل تصوری درآورد. آن‌ها بستنی مربعی، بستنی قلبی و حتی بستنی هرمی شکل خوردند، همچنین بستنی توت فرنگی، تمشک و رنگین‌کمانی، همه را با پاشینه و سس فندقی - خیلی بهتر از انواع ماشین‌های زنگِمن.

یکی برای همه، همه برای بستنی!
دست‌هایی که بستنی‌های فوق‌العاده‌ای رو نگه داشتن: بستنی آبی با یه قلب شکلاتی روی اون که وسطش یه قلب زرده و روش خامه زده شده؛ بستنی سبز با ستاره‌های رنگی و یه خیار که روی یه چوب فرو رفته؛ بستنی صورتی به شکل ماهی؛ بستنی هرمی‌شکل با آب‌نبات، سس شکلات و یه گیلاس روی نوکش؛ بستنی رنگین‌کمانی با یه چتر زرد؛ و بستنی آبی به شکل روح با آب‌نبات‌های چسبیده بهش. (پایان توصیف)

گاهی حتی می‌توانستند به بزرگسالان هم کمک کنند. تونی ماشین اتوی پدرش را دوباره برنامه‌ریزی کرد تا بتواند کراوات‌ها را هم اتو کند - زنگِمن این کار را برای ماشین‌ها ممنوع کرده بود چون از کراوات همانند طاعون متنفر بود. برای راننده اتوبوس، از شلنگ‌های قدیمی و یک کامپیوتر، سیستم آبیاری خودکاری ساختند تا گیاهانش در روزهای تابستان از تشنگی نمیرند. و به سرایدار مدرسه کمک کردند تا جاروبرقی‌اش را طوری اصلاح کند که اسباب‌بازی‌ها را به طور خودکار تشخیص دهد و آنها را به درون نکشد.

بعضی چیزها را فقط برای سرگرمی می‌ساختند، مثل ماشین باد شکمی که روی صندلی معلم ریاضی‌شان نصب کردند. هر بار که خانم گرنت روی صندلی می‌نشست، دستگاه صدای باد شکم کوچکی پخش می‌کرد. معلم آن‌ها را دعوا می‌کرد، اما اِدا مطمئن بود که او هر بار در دل کمی لبخند می‌زند.

رروزی، زنگِمن متوجه شد که برخی کامپیوترها دیگر از دستورهای برنامه‌نویسی او پیروی نمی‌کنند. شوکه شده و از خشم برآشفته، به رئیس جمهور تلفن کرد. زنگِمن با صدایی لرزان فریاد زد: "یک نفر دارد برنامه‌های دستگاه‌های مرا بازنویسی می‌کند. این نمی‌تواند اتفاق بیفتد؛ مگر نه، اینها اختراع‌های من هستند. اگر هر کسی بتواند با کامپیوترها هر چه می‌خواهد بکند، این بیش از حد خطرناک است. شما باید قانونی علیه این کار تصویب کنید!"

زنگِمن به رئیس جمهور فریاد می‌زند
رئیس جمهور از زنگِمن که عصبانی است یک تماس تصویری دریافت می‌کند. تماس تصویری از یک تلفن قدیمی قرمز شماره‌گیر زنگِمن تشکیل شده که به یک مانیتور وصل است. صورت زنگِمن روی مانیتور دیده می‌شود و هم‌زمان شعاع زردی از صدای خشمگین و رعدآسای او از گوشی بیرون می‌زند. رئیس‌جمهور گوشی را تا جایی که دستش می‌رسد، دور نگه می‌دارد. او موهای سفید دارد و یک پیراهن آبی روشن، کراوات قرمز و کت آبی با دکمه‌های زرد پوشیده. روی یک صندلی سبز با خط‌های عمودی سفید نشسته و دست دیگرش روی میز است. روی میز، کنار تلفن تصویری، چند برگه با نوشته و یک خودنویس بنفش باز قرار دارد. رئیس‌جمهور داشت یک ساندویچ با گوشت و پنیر و سبزی می‌خورد که دو زیتون با خلال‌دندان رویش بود، روی یک دستمال آبی با خط‌های سفید. (پایان توصیف)

رئیس جمهور نمیخواست زنگِمن را ناراحت کن. همه‌ی کامپیوتر های دولت توسط زنگِمن برنامه‌نویسی شده بودند. بدون کامپیوترها دولت نمیتونست کشور را اداره کند. پس به درخواست زنگِمن این قانون رو تصویب کرد:

"همه‌ی کامپیوتر هایی که به حرف زنگِمن گوش نمیدهند، از دسترس خارج میشوند. هر کسی که برنامه‌ی دستگاه های زنگِمن رو بازنویسی کند، هر ۵۰۰,۰۰۰ سکه‎‌ی طلا باید بپردازد!"

وقتی اِدا و دوستانش این را شنیدند، خشمگین شدند. "این ظالمانه است،" گفتند. "ما اسکیت‌بردهایمان را خودمان بازسازی و برنامه‌ریزی مجدد کردیم. آن‌ها الآن بسیار بهتر هستند. نمی‌گذاریم کسی این را از ما بگیرد!"

آن‌ها جلوی یکی از ماشین‌های بستنی‌سازی بازسازیشان جمع شدند و وضعیت را به بحث گذاشتند. واضح بود که باید کاری در مورد قانون جدید انجام می‌دادند و نقشه‌ای کشیدند...

رنگ و رنگ‌ها
قوطی‌های رنگ سبز، آبی و صورتی؛ یک قلم‌مو با رنگ زرد؛ یک ماژیک سبز روشن؛ و یک بنر لوله‌شده که کمی رنگ آبی روی آن ریخته شده است. رنگ‌های زرد و سبز روی کف زمین و مدادشمعی‌های زرد، قرمز، آبی، سبز و قهوه‌ای؛ سه رنگ آخر در یک جعبه مقوایی خاکستری قرار دارند. (پایان توصیف)

روز بعد، آنها به مدرسه نرفتند. در عوض، با تابلوهای بزرگ اعتراضی زیر بغل، با اسکیت‌بردهای خود به سمت ساختمان پارلمان حرکت کردند و روبروی ساختمان نشستند. شب قبل، روی برخی از تابلوها چراغ‌های ال ای دی نصب کرده بودند که اکنون به روشنی چشمک می‌زدند. آنها بلندگوهای خود را به هم متصل کرده بودند تا همه در خیابان بتوانند صحبت‌هایشان را بشنوند. برخی از عابران توقف کردند و از بچه‌ها پرسیدند برای چه چیزی تظاهرات می‌کنند. "برای آزادی نرم‌افزار!" آنها با هم پاسخ دادند و داستانشان را برای بزرگسالان تعریف کردند. بزرگسالان تحت تأثیر سر تکان دادند و رئیس جمهور نیز در حالی که به ساختمان نزدیک می‌شد، با کنجکاوی به تابلوهای آنها نگاه می‌کرد.

روز بعد، اِدا و دوستانش دوباره در مقابل ساختمان پارلمان تجمع کردند، این بار با همراهی و پشتیبانی. برخی از همکلاسی‌هایی که اسکیت‌بردهایشان را اِدا برنامه‌ریزی مجدد کرده بود نیز به آنها پیوستند. پدر تونی و دیگر والدین و بزرگسالان نیز قصد داشتند از این اعتراض حمایت کنند. آن‌ها دستگاه‌های ساخته شده توسط کودکان را بسیار مفید می‌دانستند.

تظاهرات
گروهی از معترضان جمع شده‌اند. در میان آن‌ها: مادر اِدا دست آلن را گرفته و یک بستنی صورتی بالا می‌برد؛ سه همکار پدر تونی که کراوات پوشیده‌اند؛ دو کودک پلاکاردی با نوشته‌ی «شما کارهای خودتان رو انجام دهید آقای رئیس‌جمهور و ما هم کارهای خودمون رو!» در دست دارند؛ یک ربات با باک شنی، پاهای آهنی، شکم پنکه برقی، سر مانیتور و یکی از دست‌هایش همزن برقی، در دست دیگرش بستنی آبی گرفته است؛ دو والدین پلاکارد «هک برای آزادی» را در دست دارند؛ یک خانم تابلوی الکترونیکی با نوشته‌ی «کد B وجود دارد» را نگه داشته؛ دو پرنده کوچک در حال پروازند؛ معلم ریاضی، خانم گرنت، تابلویی با نوشته‌ی «آن‌ها جوان‌اند + به کد نیاز دارند!» را در سبدش گذاشته و سگش در سبد پارس می‌کند. اِدا و کنراد پلاکاردی با نوشته‌ی «فناوری ما را خراب نکنید!» را حمل می‌کنند. ماری و تونی زیر پلاکارد راه می‌روند و ماری با یک بلندگو که در دستش است صحبت می‌کند. سگ خانواده‌ی اِدا حالا قلاده‌ی قرمز با LEDهای زرد و براق به تن دارد که با گردنش هماهنگ است. (پایان توصیف)

روزبه‌روز بر تعداد کودکان و بزرگسالان حاضر در این اعتراض افزوده می‌شد. راننده اتوبوسی که قبلاً به او کمک کرده بودند، با اتوبوسش به محل اعتراض آمد و با بوق زدن‌های پیاپی توجه افراد بیشتری را به تظاهرات جلب کرد. سرایدار مدرسه با چند تن از دوستانش آمد و پدر تونی نیز همکارانش را از محل کار آورده بود که همه با کراوات‌های کاملاً اتوکشیده حاضر شده بودند. حتی خانم گرنت نیز به جمع پیوست. این جنبش گسترده‌تر شد و پس از چند هفته، نه تنها در شهر اِدا، بلکه در بسیاری از شهرهای سراسر کشور تظاهرات برگزار می‌شد.

اِدا هر هفته حتی در باران شدید هم در مقابل ساختمان پارلمان اعتراض می‌کرد. در یکی از این روزهای بارانی، وقتی رئیس‌جمهور از کنار گروه کودکان خیس‌خورده رد شد، نتوانست در مقابل سرسختی آنان تحسین خود را پنهان کند. از اِدا پرسید: «چرا هر روز اینجا نشسته‌اید؟ چه می‌خواهید به دست آورید؟» اِدا پاسخ داد: «ما می‌خواهیم خودمان تعیین کنیم چه چه کاری می‌توانیم و چه کاری نمی‌توانیم با کامپیوترهایمان انجام دهیم.» دوستانش با هم شعار دادند: «فناوری ما را نابود نکنید! فناوری ما را نابود نکنید!» و «ما کد را می‌خواهیم! ما کد را می‌خواهیم!»

رئیس‌جمهور به چهره‌های مصمم کودکان نگاه کرد. راستش را بخواهید، او هم می‌خواست خودش تصمیم بگیرد که دولت چه کاری می‌تواند و چه کاری نمی‌تواند با کامپیوترهایش انجام دهد. اما او چیزی از کامپیوتر و کد نمی‌فهمید، بنابراین همیشه این کار را به زنگِمن واگذار کرده بود. رئیس‌جمهور در حالی که غرق در فکر بود، وارد ساختمان شد.

روز بعد، رئیس‌جمهور اِدا و دوستانش را دعوت کرد. «ما هم می‌خواهیم خودمان مسئول نرم‌افزارهایمان باشیم. برای محقق شدن این امر، دولت باید از زنگِمن مستقل شود. می‌توانید به من بگویید که در مورد برنامه‌های کامپیوتری چه می‌دانید؟» از آنها پرسید. آن‌ها با اشتیاق نحوه عملکرد نرم‌افزار و قابلیت‌های آن را برایش توضیح دادند. رئیس‌جمهور شگفت‌زده شد.

تظاهرات در دفتر رئیس‌جمهور
اِدا و دوستاش توی دفتر رئیس‌جمهور هستن. اِدا مشغول برنامه‌نویسی دوباره‌ی کامپیوتر رئیس‌جمهوره. تونی داره یه بلندگو برای منشی رئیس‌جمهور نصب می‌کنه. ماری و کنراد روی زمین نشستن و دارن با هم صحبت می‌کنن؛ لپ‌تاپ ماری روی پاشه و یه برچسب FSFE روش چسبونده شده که سه تا ستاره داره: سبز نخودی، آبی آسمونی و آبی دریایی. روی زمین یه کاسه پر از آب‌نبات و یه بشقاب بستنی دیده می‌شه. تلفن رئیس‌جمهور زنگ می‌زنه، ولی هیچ‌کس جواب نمیده. یکی از دوست‌های اِدا روی شکم دراز کشیده، یه پاش رو هم هواست، و داره با لپ‌تاپ تایپ می‌کنه. موهاش قهوه‌ای و موج‌دارن و از وسط فرق داده. یه سویشرت قرمز پوشیده، با شلوار آبی و جوراب‌های سفید، ولی کفش نداره. کنار لپ‌تاپش یه لیوان سبز و دو تا کتاب باز دیده می‌شن. (پایان توصیف)

با این دانش جدید، دولت می‌توانست نرم‌افزارهای خود را به شیوه‌ای که می‌خواست طراحی کند - کاملاً مستقل از زنگِمن. رئیس‌جمهور بلافاصله با مشاورانش جلسه تشکیل داد. آنها در جمع بزرگی همراه با کودکان، تمام جنبه‌هایی که می‌توانستند در نرم‌افزار تغییر داده و بهبود بخشند را به بحث گذاشتند. آن شب بچه‌ها با غرور و رضایت به خانه رفتند. بالاخره اتفاقی افتاد! اعتراض طولانی‌شان ارزش داشت.

صبج روز بعد، تلفن رئیس‌جمهور بسیار زود به صدا درآمد. زنگِمن بود. او عصبانی‌تر از همیشه بود. «بدون من، کامپیوترهای دولت دیگر کار نخواهند کرد،» او تهدید کرد. اما رئیس‌جمهور با خونسردی جوابش را داد و سریع تماس را قطع کرد. تلفن آن روز بارها دیگر زنگ خورد، اما تماس‌های زنگِمن بی‌پاسخ ماند. رئیس‌جمهور در جلسه‌ای با اِدا، تونی، ماری، کنراد و متخصصان دولت نشسته بود.

در روزهای پس از آن، آنان از صبح تا شب گفتگو کردند و نخستین برنامه‌های رایانه‌های دولت را طراحی نمودند. دیگر مزاحمت تماس‌های زنگِمن را نداشتند. تونی ایده خوبی داد: «بیایید تلفن‌ها را برنامه‌ریزی مجدد کنیم. وقتی زنگِمن تماس می‌گرفت، فقط پیام خودکاری می‌شنید: دولت تنها از نرم‌افزاری استفاده می‌کند که بتواند آزادانه از آن استفاده کند، مطالعه کند، به اشتراک بگذارد و بهبود بخشد. از تماس شما سپاسگزاریم.\"" سپس، پس از هفته‌ها اعتراض و گفت‌وگو، زمان اعلام تصمیم نهایی فرا رسید: قانون قدیمی زنگِمن ملغی شد! در عوض، دولت این قانون جدید را تصویب کرد:

اعلامیه رسمی
یک جارچی با کلاهی که یک پر تزئینی روی آن قرار دارد، در حال نواختن شیپور است؛ شیپوری که یک پرچم قرمز از آن آویزان شده. صحنه‌ای پر از شکوه و حس اعلامیه‌های مهم، انگار خبری بزرگ در راه است. (پایان توصیف)

"همه مجازند رایانه‌های خود را برنامه‌نویسی کنند، تا زمانی که به قوانین دیگر پایبند باشند." علاوه بر این، یک درس جدید در مدارس معرفی شد: سخت‌افزار و نرم‌افزار رایانه.

آن عصر همه با جشن بزرگی جشن گرفتند. اِدا، الن، تونی، ماری، کنراد و دیگر بچه‌ها از مدرسه به همراه والدینشان؛ رئیس جمهور؛ خانم گرنت؛ راننده اتوبوس؛ سرایدار - همه آنجا بودند. خیابان‌ها را تزئین کردند، به موسیقی بلند گوش دادند و به اندازه‌ای که می‌خواستند بستنی خوردند، با هر شکل و رنگ قابل تصوری.

جشن نهایی
مهمونی عصرونه‌ست. بچه‌ها بستنی دستشونه و بادکنک‌هایی گرفتن که روش نوشته شده «من عاشق نرم‌افزار آزاد هستم». یه عده دیگه از بچه‌ها دارن اسکیت‌سواری می‌کنن. پرچم‌های زرد و نارنجی از بالا آویزونن و موسیقی از یه سیستم صوتی بزرگ پخش می‌شه و فضا رو پر کرده. خانم گرنت یه بستنی صورتی به شکل درخت گرفته که یه ستاره زرد روشه. مامان اِدا هم با یه آقا مشغول رقصه. رئیس‌جمهور، منشی‌اش و چند نفر دیگه دور یه میز نشستن و دارن بستنی‌های عجیب و غریب می‌خورن؛ پرچم‌های زرد و نارنجی از تصویر قبلی همچنان در فضا آویزونن. یه دختر کوچولو تازه یه بستنی صورتی به شکل روح از دستگاه بستنی‌ساز تغییر یافته برداشته. در همین حال، سگ اِدا، کنراد، ماری، اِدا و تونی دارن یواشکی از مهمونی دور می‌شن. (پایان توصیف)

در حالی که دیگران تا پاسی از شب به جشن ادامه می‌دادند، اِدا و دوستانش به آرامی به کارگاهشان رفتند. آن‌ها از قبل ایده‌های زیادی برای اختراعات جدید داشتند و می‌خواستند همان لحظه کار را شروع کنند.

سگ کوچک ردی را دنبال می‌کند
سگ کوچک اِدا ردی از بستنی را بو می‌کشد. ردی از آب‌نبات‌ها و بستنی تمشکی روی زمین کشیده شده. (پایان توصیف)

زنگِمن؟ هیچ کس خبر زیادی از او نشنیده است. شاید هنوز هم عصبانی پشت کامپیوتر طلایی‌اش نشسته است. شاید دیگر جرات ندارد به خیابان برود و تمام پنجره‌های عمارتش را با تخته پوشانده تا مجبور نباشد نگران کاری باشد که دیگران با اختراعاتش می‌کنند. اما شاید هم گاهی از دوربینش به دنیای بیرون نگاه می‌کند و می‌بیند که بچه‌ها هر روز چه چیزهایی اختراع می‌کنند. شاید آن وقت یادش بیاید که خودش چقدر از تعمیر و آزمایش کردن لذت می‌برد. و شاید، فقط شاید، بستنی تمشکی هرمی با پاشینه رنگین‌کمانی می‌خورد.

زنگِمن در حال چشیدن بستنی شخصی‌شده دستگیر شد
سگ اِدا با خوشحالی دمش رو تکون میده، چون پشت پرده زنگِمن رو پیدا کرده که یواشکی داره یه بستنی قیفی خوشمزه می‌خوره؛ بستنی‌ای پر از آب‌نبات، یه چتر آبی کوچولو روی اون، و کلی بستنی تمشکی که ازش چکه می‌کنه. (پایان توصیف)